هنوز رنجهایی که کشیدهایم یادمان نرفته و میدانیم امید بستن به انتخاباتها چقدر واهی است. نه فقط به خاطر نظارت استصوابی و نادیده گرفتن بخش بزرگی از جامعه، که به این خاطر که میدانیم در ساختارهای فعلی، نهادهای انتخابی اختیار چندانی برای تغییر ندارند، حتی اگر ارادهاش را داشته باشند. اختیار موضوعاتی مثل ارتباط سازنده با جهان، آزادی بیان و سبک زندگی، مبارزه با اقتصاد رانتی و… مطابق با تجربه سیاسی گذشته ما نه در دست رئیسجمهور است و نه هیچ نهاد انتخابی دیگر. در بسیاری از موضوعات مثل اینترنت، این شوراهای عالی هستند که تصمیمگیرندهاند و نه دولت و مجلس. در چنین شرایطی دل بستن به نتیجه انتخابات برای تغییرات مهم مبتنی بر نظر مردم دور از واقعبینی است.
اما این را نیز میدانیم که قدرتمند شدن روزافزون تندروها سقوط را سرعت بیشتری میبخشد. سقوطی که انتهایی ندارد و پس از آن روشناییای دیده نمیشود. زمانی که دیگر چیزی از محیط زیست ایران باقی نمانده، میلیونها نفر بر اثر فقر، کمبود دارو، آلودگی، خودروهای غیراستاندارد و… مردهاند، آثار تاریخی یکایک تخریب شدهاند، میلیونها نفر از جوانانمان مهاجرت کردهاند و حتی اینترنتی باقی نمانده که کسی صدایمان را بشنود. در انتهای چنین سقوطی اگر فردایی هم باشد، بیگمان روشن نیست. تاریخ، سرانجام چنین سقوطهایی را خوب به ما نشان داده است.
ما امضاکنندگان این کارزار با دندانی فشرده از خشم و چشمانی پر از غم، در این دوره از انتخابات به مسعود پزشکیان رأی میدهیم نه به خاطر آنکه خوشخیالانه انتخاب او را تغییر بزرگی به بهبودی این شرایط میدانیم، بلکه برای اینکه میدانیم با سر کار آمدن رقیبانش سرعت این سقوط بیانتهای بیفردا بیشتر خواهد شد. رأی میدهیم تا شاید کمی سرعت این سقوط کمتر شود، تا «جامعه» بتواند خود را پیدا کند و قدرتمندتر شود، تا بتواند در آینده از «دالان باریک آزادی» گذر کند.