نویسنده: الهام مراد، فعال اجتماعی
محدود شدن سهمیهٔ بنزین برای یک نفر در تهران یا یک شهر بزرگ دیگر چه معناهای ضمنی دارد؟ اگر ساکن یک شهر بزرگ هستید چند لحظه به آن فکر کنید.مجبور شدن به انتخاب وسیلهٔ حمل و نقل عمومی به جای استفاده از ماشین شخصی، محدود شدن سفرهای بیرون شهری به ویژه سفرهای تفریحی، سفر رفتن با قطار یا اتوبوس به جای ماشین شخصی، گرانتر شدن حمل و نقل به دلیل استفاده از بنزین آزاد غیر سهمیهای و موارد دیگری که حتما در جای خود ابعاد آن قابل بررسی است.
اما آیا در جایی مثل سیستان و بلوچستان معنای پشت محدودتر شدن سهمیهٔ بنزین مشابه این است؟ شاید با چند قصهٔ کوتاه بتوانم گوشهای دیگر از این قصه را به شما نشان دهم:
- در حین بازدید از خانهٔ بهداشت روستایی از بهورز خانهٔ بهداشت دربارهٔ ارجاع بیماران به پزشک متخصص پرسیدم. پاسخ این بود که در تمام شهرستان هیچ پزشک متخصصی مستقر نیست و شهرستان فاقد بیمارستان است. نزدیکترین مرکز درمانی که بتوان یک بیمار نیازمند پیگیری را به آن ارجاع داد، بیمارستان مرکز شهرستان مجاور در فاصله ۱۰۰ کیلومتری است. بلافاصله اضافه میکند البته همه نمیتوانند بیمار را به بیمارستان برسانند. بخصوص اگر ماشین نداشته باشند. با آگاهی به اینکه در این منطقه هیچ گونه وسیلهٔ حمل و نقل عمومی نیست پرسیدم نمیتوانند با ماشین دربست بروند؟ پاسخ این بود که اگر پولش را داشته باشند میتوانند. ماشین دربستی یک میلیون تومان میشود (مهر ۱۴۰۲- پیش از کاهش سهمیهٔ بنزین)
- در گفتگو با مدیر آموزش و پرورش میشنوم که انتقالی معلمان کمر آموزش و پرورش منطقه را شکسته، مدیر اضافه میکند حتی معلمانی که از شهرستان مجاور در اینجا استخدام شدهاند هم امسال هجوم آوردهاند برای انتقالی! در ذهنم غرغری میکنم به کسی که با سهمیهٔ این شهرستان استخدام شده و الان حاضر به خدمت در آن نیست. با خودم میگویم حداقل این شهرستان کناری که راهی نیست و حتما برای راحتطلبی به دنبال انتقالی هستند. با مدیر که خداحافظی میکنم از معلمی که تازه کارش در اداره تمام شده خواهش میکند که من را تا محل اقامت برساند. در مسیر سر درد دلش باز میشود که به دنبال انتقالی آمده و همکاری نمیکنند. بعد اضافه میکند که از روستای محل زندگیاش تا روستای محل خدمتش چیزی در حدود ۷۵ کیلومتر فاصلهاست و هر روز مجموعا ۱۵۰ کیلومتر را با ماشین خودش رانندگی میکند و در سال گذشته بعضی از ماهها به دلیل کمبود بنزین نتوانسته چند روز آخر ماه را سر کلاس برود.
در اقامتگاه نشستهام و متوجه میشوم که میزبانم دارد سراسیمه به افراد مختلف تلفن میزند. میپرسم که مشکل کجاست، پاسخ این است که مهمانهایی از استان دیگر آمدهاند و بدون بنزین ماندهاند. میزبانم در تقلای پیدا کردن کسی است که بتواند برایشان کاری بکند. من ماشین ندارم و از پیچیدگیهای مسئلهٔ بنزین سر در نمیآوردم. بعد از آنکه بالاخره به زحمتی کسی را پیدا میکند که کارت سوختی به مهمانان برساند، میپرسم که برایم بیشتر توضیح دهد. توضیح سادهاست جایگاهها بنزین بدون سهمیه نمیدهند و کارت سوخت خارج استانی هم در پمپهای استان پذیرفته نمیشود.
اینها اشارهای مختصر به انبوه مسائل گره خورده به قصهٔ بنزین در سیستان و بلوچستان است. محدود کردن سهمیهٔ بنزین در این استان پهناور که در آن فاصلهٔ بعضی شهرستانها تا مرکز استان به ۱۰۰۰ کیلومتر میرسد، حمل و نقل عمومی در بسیاری مناطق به طور کامل غایب است و فاصلهٔ شهرها و روستاها زیاد است، مهمترین معنایش محرومتر شدن مناطق مختلف استان است. (دقیقا بخوانید محرومیت چون این شرایط براساس یک قانون دارد به این مناطق اعمال میشود.)
رفت و آمد معلمها سختتر میشود و مناطق از معلمهای دارای مشکل رفت و آمد خالیتر میشود، دسترسی مردم به امکاناتی که در مرکز شهرستانها مستقر شده محدود و محدودتر میشود و مسافرانی که میتوانند چرخ گردشگری منطقه را بگردانند خسته از به دنبال بنزین بودن، کمتر میآیند و کسب و کارهای نوپای حوزهٔ گردشگری روزگارشان سختتر میشود.
به همّت فعالان استانی، کارزار «اعتراض مردم سیستان و بلوچستان به کاهش سهمیه سوخت ماهانه مصرفی مردم از ۱۵۰ لیتر به ۱۰۰ لیتر» در سایت کارزار به راه افتاده. آيا صدای این اعتراض شنیده خواهد شد؟ آیا تصمیمگذاران به این مسئله توجه خواهند کرد محرومیتی که هر ساله با صرف مبالغ بسیار به دنبال کم کردن آن هستند، با چنین تصمیمی وخیمتر خواهد شد؟